دلخوشیهای ما...

بدون عنوان

گاهی فراموش میکنم بزرگ شده ام گاهی دلم می خواهد مثل بچه هایم بازیگوشی  کنم  مثل بچه هایم پازلهای کودکانه بچینم کتاب نقاشی بخرم وتا اخرشو رنگ بزنم   بی هیچ دغدغه ای کارتون ببینم.............گاهی دلم می خواهدبچه شوم گاهی هوس اغوش مادرمو میکنم  مثل اون وقتها باعشقی کودکانه بغلش کنم وبگم خیییییلی دوستت دارم کاش میشد برگشت به اون روزها...... ...
3 خرداد 1393

من وپسرها دریک بعدازظهرپاییزی

امروز گل پسرا ازمن خواستن تاباهاشون به کتابخونه نزدیک خونمون بریم وازاونجایی که من بامسئول کتابخونه دوست صمیمی هستیم خیلی زودقبول کردم اینم پسرای من اینم عکساشون                 اینا هم کتابایی که برداشتن     این کتاب رو هم طاها برداشته البته فقط بخاطر عکساش   ...
26 آذر 1392

مادرانه های من2

        کودکم     مادربودن رنجی است که با عشق همراه است     مادربودن موهبتی است که خداوندبه من ارزانی داشت زیرا     مراشایسته این رنج وعشق دانست     وتو بی شگ گرانبهاترین  هدیه ای هستی که من از دستان     آن یگانه بی همتا  گرفته ام پس     مهربانم     بزرگ شو....     مرد شو....     ودنیارا ازدریچه روشن انسانیت ببین........     ...
26 آذر 1392

حال این روزهای من...

    این روزهای تکراری خسته ام میکند وقتی     حس میکنم ازتو دورم     راستی خدای من     ارزوهایم را چون قاصدکی  سبکبار بسویت       به پرواز درمی اورم                 باشدکه اجابت کنی مهربانم.......     منتظرم ...
26 آذر 1392

دلخوشیهامو نگیراز من.......

ادمی گاهی دلش تنگ است گاهی دلش درد دارد گاهی دلش می سوزد گاهی دلشوره گاهی دلهره ..     امامن این روزها دلخوشم... دلخوش به فرداها.. دلخوش به رویاهای نیمه تمامی که باتو تمام می شود خدای من این دلخوشیهارو ازمن نگیر........ ...
26 آذر 1392

مادرانه های من1

دستهای کوچک ونگاههای معصومتان ارامش رابه من هدیه میکند ومن   ازلبخندهای کودکانه تان روحی تازه   می یابم   وقتی به کودکیهای خویش می اندیشم-به انوقتهاکه محبتهای بی دریغ   مادرم را هیچ  میپنداشتم  اندوهی   وجودم رافرامی گیرد   اما امروز من مادرم وحس عاشقانه های مادرم اینک دروجودم ریشه   می دواند  حالا مهربانیها-اشکها-و   لبخندهایش رابهترحس میکنم  وتورا فرزندم عاشقانه میخواهم....   فرداهایی  که درمسیرزندگی توست امروزهای مرابرایت زنده   خواهدکرد...   پس مرد باش باقلبی پراز عشق ودستانی پراز رویای ...
26 آذر 1392

یک شب سرد فوتبالی

امشب یکی از شبهای سردزمستونه وطبق معمول پسرها میدون جنگ راه انداختن من برای برقراری صلح یه فکری دارم    بابایی پسرها ویک توپ فوتبال   واونوقته که خونه میشه زمین فوتبال بالاخره از دعوای بچه هاکه بهتره                                                                     ...
25 آذر 1392